1هدیه از طرف استاد مامانی برای گلم
این کتاب از سروده های استاد خونمری که هدیه داد به بچه ها حسن اقا در حال خوندن و تحلیل ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
20:20
بدون عنوان
سلام مامانم خوبی عزیزکم؟الان درست 11روزو 2 ساعت و 55 ذقیقه از مرگ عزیز خوبمون میگذره و ما اروم تر شدیم واقعا خدا به ادم صبر میده ببخش که چند روزه تو وبلاگ نیومدم .خاطرات عزیزو تو مادرانه هام برات ثبت میکنم عمرم. دوستت دااااارم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
23:58
بدون عنوان
دل تنگ تر از هر شب و هر روز شدم من بی مهر تو شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سرو سامانو سپر کرد سخت است که دیذار رود تا به قیامت رویاست تو از این در ایی بسلامت سلام مامانی دیدی چطور عزیزمون رفت همیشه میگفتی {عدید بدل عمه شغی}عزیز بغلم کن بریم عمه صغری.حسن خاطراتش یادم نمیره همیشه خونمون بود 1لحظه اروم و قرار ندارم دلم تنگه براش خیلی زود و ناگهانی رفت بعدا برات مینویسم الاندل و دستم یارای نوشتن نداره ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
1:24
مادرانه!!!!!!!!!!!!!
بدون عنوان
شنبه بعد 2 هفته با مامان جونی رفتی حمام اخه آقای دکتر گفتند بخاطر آلرژی خیلی کم باید حمام بری البته اصلا فکر نکن مثل این کوچولو خوشهال بودیا 5 مین بیشتر نموندی بس که جیغ کشیدی خلاصه بزور لباستو پوشوندم بعدم خوابوندمتو ازت عکس انذاختم مامان قربونت بره اف کی بشه که شما بقول خودت پی پینه (پستونک)رو ول کنی هستسم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
20:30
اتاق گلم
سلام پسرم ما به همراه مامان جون جمعه شب رفتیم خونمون منم از تخت و کمدت عکس انداختم تا یادگاری بمونه عسلم. ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
19:53
بدون عنوان
سلام عشق مامان خوبی ببخشید چند روزه به وبلاگت سر نزدم درگیر خونه بودم اخه خیلی سرده دیروز عصر من و بابایی رفتیم خونه پدر جون اومد بخاریو نصب کرد 1نصابم اوردیم تخت شمارو وصل کرد تا شما راحت توش بخوابی البته بعید میذونم از بس که ماشاالله شیطونی الانم دقیقا ماه و روزه هستی که انقده اتیش میسوزونی مامان بقربونت بره خلاصه دیشبم خاله فرشته اینا شام بودن خونه مامان جون ولی دیدی چی شد مامانی بازم سرمای شدید خورد 3تا پتوم سرم ود بازم سرد بود نمیدونم چرا انقذه زود به زود مریض میشم نگران خودم نیستم نگران فسقل خان هستم که خدای ناکرده از من نگیری دوستت ذارم عسلم ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
23:25
داستان ننه سرما و عمو نوروز
یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار, صبح زود پا می شد, جایش را جمع می کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط, خودش را حسابی تر و تمیز می کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می گذاشت و هفت قلم, از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد و فرشش را می آورد می انداخت رو ایوان, جلو حوضچ...
نویسنده :
سیده زهرا علی نژاد
22:15